پدر روزنامه می‌خواند اما پسر كوچكش مدام مزاحمش می‌شد. حوصله پدر سر رفت و صفحه‌ای از روزنامه را كه نقشه جهان را نمایش می‌داد جدا و قطعه قطعه كرد و به پسرش داد.
«بیا! كاری برایت دارم. یك نقشه دنیا به تو می‌دهم، ببینم می‌توانی آن را دقیقاً همان طور كه هستودوباره سراغ روزنامه اش رفت. می‌دانست پسرش تمام روز گرفتار این كار است. اما یك ربع ساعت بعد، پسرك با نقشه كامل برگشت.پدر با تعجب پرسید: «مادرت به تو جغرافی یاد داده؟»پسر جواب داد: «جغرافی دیگر چیست؟ پشت این صفحه تصویری از یك آدم بود. وقتی توانستم آن آدم را دوباره بسازم، دنیا را هم دوباره ساختم.»


منبع : كوئیلو، پائولو. 1383. پدران، فرزندان، نوه‌ها. ترجمه آرش حـجازی. چاپ پنجم. تهران: كاروان.


[ به نقل از www.mgtsolution.com ]